...چشم هایش
...بهانه ای برای نفس کشیدن
خاطرت آید که آن شب از جنگل ها گذشتی بر تن سرد درختان یادگاری می نوشتی با من اندوه جدایی نمی دانی چه ها کرد نفرین به دست سرنوشت تو را از من جدا کرد... بی تو بر روی لبانم بوسه پژمرده گشته بی تو از این زندگانی قلبم آزرده گشته بی تو ای دنیای شادی دلم دریای درد است چون کبوتر های غمگین نگاهم با تو سرد است ای دلت دریاچه ی نور گر دلم را شکستی خاطراتم را به یاد آر هرجا بی من نشستی...
نظرات شما عزیزان:
عشق یعــنی :
سـرت را بگــیـرد در آغــوش ..
و موهـای ِ سپـیدت را ، بشمـارد دانـه دانـه !
و تـــو حـــــیرت کنــی !
کـه از کـی ، اینــقدر پـــیر شــده ای !!
Power By:
LoxBlog.Com |